هرگاه سخن از دفاع مقدس در میان میآید، جوان نسل سومی همچون من تنها ذهنیتی که از هشت سال دفاع مقدس در یادمان نقش میبندد، فیلم های سینمایی است که هر کارگردان و تهیه کنندهای، نحوه برداشت و ذوق هنری خودش را با استناد به واقعیتهای صورت گرفته به تصویر کشیده است.
پای سخن یکی از رزمندگان و یادگاران هشت دفاع مقدس و هچنین یکی از یاران نزدیک آقامهدی باکری نشستیم تا با خاطرات خویش سفری کوتاه به دوران جنگ تحمیلی داشته باشیم و در سنگر خاطره هایش حال و هوایی عوض کنیم.
محسن ایرانزاد که در اکثر عملیاتها سردار باکری را همراهی میکرد، همواره دوست دارد از او به عنوان یک بسیجی ساده و انقلابی یاد شود.
وی نخست پای سخن را از جامعه امروزی آغاز کرده و میگوید: هر جامعه ای دچار کمبود، نارسایی و گرانی است که این امری طبیعی است ولی در دوران جنگ، شرایط سخت تر از این روزها بود و در آن مقطع زمانی دنیای استکبار تنها سقوط نظام جمهوری اسلامی را پیگیری میکرد که برای تحقق این امر از هرگونه ترفندی برای وارد کردن ضربه به این نظام مقدس استفاده میکرد که در پایان ناکام ماند.
ایران زاد ادامه می دهد: با ناکام ماندن در ترفندهایی همچون جریانات گروهکی ، ناسونالیستی و منافقانه و همچنین انواع تحریم های اقتصادی ، نظامی و نفتی ، بالاخره استکبار دولتی را تحریک و وادار به تحمیل کردن جنگی به ایران می کند؛ این در حالی است که ملت ایران به جز قشر خاصی مانند سپاه پاسدران از مسائل نظامی مطلع نبودند و حتی شکل موشک آرپیچی را ندیده بودند.
وی آغاز جنگ تحمیلی عراق را شروع کار با کمبودها عنوان کرده و ادامه ومی دهد: از کمبود های موجود در دوران دفاع مقدس می توان به نبود پوتین و استفاده از کفش های معمولی توسط بعضی از رزمندگان و یا از محدود بودن گلوله ها اشاره کرد
حاج محسن می گوید: ما در اوایل جنگ به ماسک ، سیم خاردار ، گلوله کلاشینکوف و حتی پوتین به کشورهای غربی و عربی وابستگی داشتیم و پس از مدتی این نبودها به بود تبدیل شد که عامل حل تمام این نارسایی ها و جدایی از هرگونه وابستگی را نتیجه توکل بر خدا و تلاش بی وفقه مردم و مسئولین جمهوری اسلامی می دانم.
ایران زاده اولین خاطره ی خود را از شلمچه ای آغاز می کند که دما آنجا حتی به 65 درجه بالای صفر هم رسیده است و رزمندگان برای تامین رطوبت بدن خودشان نیاز مبرم به نوشیدن چای دارند، ادامه می دهد: رزمندگان باید در این هوا همواره چای می نوشیدند ولی با کمبود مواجه بودیم که سردارآقا مهدی باکری مسئول تدارکارات را فرا می خواند که از وضع و اوضاع چای و قند باخبر شود؛ مسئول تداراکات که آمار چای و قند در دستش بود ، گفت روزانه تنها 10 حبه برای هر رزمنده وجود دارد.
وی ادامه می دهد: این تعداد حبه قند حتی کفاف یک لیوان بزرگ چای را نمی داد ولی با این حال رزمندگان به زندگی خودشان ادامه می دادند و بعضا حتی نان و پنیر خالی هم به دستمان نمی رسید.
وی در یک خاطره یک دیگر می گوید: در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران حضور داشتیم که فرمانده عملیات شهید بزرگوار مهدی باکری بود و در این زمان دشمن شدیدا در منطقه پاتک می زد تا مجدا آن منطقه را از دست ما بگیرند؛ در این عملیات مسئولیت آقامهدی استحکام بخشیدن به خطوط دفاعی بود تا نیروهای پدافند جایگزین شود.
این رزمنده دفاع مقدس ادامه می دهد: در این منطقه دو ارتفاع بود که مسئول یکی از محور بنده و دیگری شهید یاغچیان بود. روزی آقامهدی که از محور من بازدید می کردند مشاهده کردند که زانوی سمت چپ شلوار بنده پاره شده و با سیم دوخته بودم. به راننده اش گفت که از پایین ، شلوار خود را برای من از ساکش بیاورد ولی با شرط امانت.
ایران زاد می افزاید: شلوار را که پوشیدم دیدم کهنه و زانویش با وسله دوخته شده است. پس از چند روز پوشیدن زانوی دیگر این شلوار هم پاره شد. خلاصه عملیات تمام شد و من به ذرفول برگشتم و این شلوار را درخانه گذاشتم. پس از مدتی باکری مرا دید و جویای امانتش شد غافل از اینکه من امانتی وی را از یاد برده بودم و نمی دانستم که کجا گذاشته ام.
وی ادامه داد: پس از گشت و گذار آخر این شلوار را پیدا کردم و پس دوختن و شستن آن را به آقامهدی پس از مدت برگرداندم ولی با این حال آقا مهدی به من گفت که امانت دار خوبی نیستم و به من دیگر امانت نمی دهد. پس از چند روز آقا مهدی قرار بود در پادگاه دزفول سخنرانی کند که پس از دقایقی متوجه شدم که همان شلوار را برتن دارد.
شهادت را بدون هیچ آخ پذیرفتن
بهزاد پروین قدس، از عکاسان دفاع مقدس نیز در بیان خاطرات حضور خود در جبهه های 8 سال دفاع مقدس می گوید:من در سن 16 سالگی عازم جبهه های جنگ شدم ولی به دلیل پایین بودن سنم اجازه ورود به جبهه ها را نداشتم که با دست کاری کردن شناسنامه ام توانستم در همان سنین کوچک به جبهه راه پیدا کنم.
وی ادامه می دهد: اکنون که نزدیک به 30 سال از آن روزها می گذرد، باز هم احساس میکنم که همین دیروز بود که در شلمچه ویا طلائیه بودم و این فاصله زمانی باعث نشده است کمی از یاد شهدا غافل باشم و باید شکر گذار خدای متعال باشم که در تمام این مدت سعی ام بر این بوده است که تمام کارها، فعالیت ها، گفته ها و حتی دوربینم با یاد شهیدان مانوس باشد زیرا همواره آنها را شاهد اعمال خودم دانسته ام.
پروین قدس بهترین عکس های خود را عکس های مربوط به غواص های موقعیت شهید اجاقلو میداند و می گوید: بهترین مکانی که در آن قرار داشتم موقعیت شهید اجاقلو بود زیرا آنها شهادت را بدون گفتن حتی یک آخ کوچک می خواستند و شرطی که برای شهید شدن گذاشته بودند این بود که اگر گلوله به آن ها اصابت کرد حتی آخ نیز نگویند،به همین دلیل عکس های مربوط به غواص های این منطقه را خیلی می پسندم.
وی بالا بودن روحیه همدلی و فداکاری را یکی از ویژگی های خیلی بارز رزمندگان میداند وبه بیان خاطره ای از این همدلی ها می پردازد: یادم است روزی شهید احد مقیمی با خودرویی در حال انجام عملیات بودن که ناگهان دشمنان آن را زده و منهدم کرده بودند و بنزین خودرو نیز در حال بیرون ریختن بود. دراین اوضاع فرمانده،مهدی باکری به یکی از رزمندگان فرمان داد که برو و مقیمی را از خودرو بیرون بکش، با وجود این که خودرو هم در تیررس دشمنان قرار داشت و هم خطر انفجار و آتش سوزی وجود داشت اما آن رزمنده بدون هیچ درنگ و یا سوالی به سراغ خودرو رفت و احد مقیمی رو نجات داد.
عکاس دفاع مقدس ادامه می دهد: درهنگام شهادت شهدایی همچون شهید احد هاتف و یا دیگر شهیدان تمام اعضای خانواده برایم تسلیت نامه آورده بودندوحتی در هنگام شهادت برخی از آنها،دو سه روزی در اتاق را به روی خودم بسته بودم و حاضر نبودم کسی را در طول این مدت ببینم.
وی می افزاید: امروزه وقتی فیلم یا حادثه ای با موضوع شهادت رزمندگان را می بینم چشمانم پراز اشک می شود و با خودم می گویم مگر من همان کسی نبودم که دوستانم در مقابل چشم خودم شهید می شدند وپس از مرگشان خودم چشمانشان را می بستم ولی صبری که خدا به انسان در آن لحظات می دهد، انسان را وادار به پذیرش این حوادث می کند.
وی می گوید: خبر شهادت رزمنده ای را به خانواده آن شهید دادن،یکی از کارهای خیلی سخت در طول مدت حضورم در دفاع مقدس میدانم، زیرا من عکاس و گزارشگر گروه بودم و در هنگام وارد شدن رزمندگان به جبهه ازتک تک آنها عکس می گرفتم و وصیت نامه شان را تنظیم میکردم به همین دلیل مدتی پس از شهادتشان، همه دنبال من می گشتند و مرا برای صحبت با خانواده شهید و زمینه سازی برای دادن خبر شهادت می فرستادند.
پروین قدس می افزاید :حتی برخی اوقات بوده که به من گفته شده بود که با توجه به اعتقادات خانواده شهید اگر این خبر را به خانواده فلان شهید بدهی با تو برخورد خیلی نامناسبی خواهند داشت ولی من بر اساس قولی که به شهید داده بودم بر انجام این تکلیف اصرار داشتم.
پروین قدس در بیان خاطره ای از سال های حضورش در دفاع مقدس می گوید: در یکی از عملیات ها که از بابت نیرو و تجهیزات دچار مشکلات زیادی بودیم و حمله دشمن نیز بیشتر و بیشتر می شد و پیکر شهیدان ایرانی از هر طرف قابل مشاهده بود،ترس عجیبی وجودمان را فرا گرفته بود،در همین لحظات پیکررزمنده ای را آوردند که به شدت زخمی شده و آخرین نفس هایش را می کشید،احساس کردم چیزی زیر لب می گوید گوشم را به لب های او چسباندم تا متوجه شوم در این ثانیه های آخر چه می گوید.کلمه ی یا زهرا و یا حسین را از زبان او شنیدم. همین کلمات بودند که به ما اراده خاصی دادند و در دل به خودم گفتم برای چه این جا نشسته ای؟رفتیم و در کانالی قرار گرفتیم که تا کمر در زیر آب سرد قرار داشتیم و وحشتناک تر این بود که جنازه کشته های عراقی نیز در زیر این آب و زیر پای ما قرار داشت و ما روی آن راه می رفتیم و به هر نحوی بود با یاری خدا در این عملیات نیز توانستیم موفق شویم.
شهیدی در کل کشور نیست که برادرم از وی خبر نداشته باشد
فاطمه پروین قدس،خواهر این عکاس بزرگ دفاع مقدس در بیان خاطراتی از برادر خود میگوید: بهزاد بدون هیچ اطلاع قبلی عازم جبههها میشد و هرزمانی که می دیدیم برادرم در خانه نیست و چند روزی خبری از وی نیست، متوجه می شدیم وی عازم جبهه شده است و تنها هنگامی وی را میدیدیم که دچار جراحتی شده بود و عصا در دست و یا زخمی وارد خانه میشد.
وی ادامه می دهد: هیچ مادر شهیدی چه در تبریز و چه در کل کشور پیدا نمی شود که برادرم از وی خبر نداشته باشد، وی برای همه خانواده شهدا در حکم یک فرزند است.
پروین قدس می افزاید : روزی در یکی از روستاها مادر شهیدی دنبال عکس فرزند خودش می گشته است که بعد از پرس و جوی فراوان بهزاد را پیدا کرده و از او خواسته عکس فرزندش را پیدا کند که برادرم نیز در بین هزارها عکس گشته و عکس فرزند این مادرشهید را پیدا می کند واین مادر نیزاز فرط خوشحالی آینه وشمعدانی که ازآن شهید بوده است را به برادرم می دهد که حتی در حال حاضر نیز آنها را نگه داشته است.
پروین قدس میگوید: بهزاد هنوز هم با شهدا مانوس است و در تمامی ساعات شبانه روز با خاطرات و عکس این شهیدان زندگی می کند،هروقتی که به سراغ وی بروید در دستش یک کتاب یا دفترچه ای بوده و در حال مطالعه خاطرات شهیدان است و حتی تا ساعت سه شب نیز در کنار مزار شهیدان حاضر می شود.
وی ادامه می دهد: ای کاش این آثار بهزاد خریدار داشته باشد و ارزش والای خود را در میان آثار دفاع مقدس پیدا کند زیرا برای تربیت نسل اینده ی کشور همه این آثار ارزشمند خواهد بود و باید همه مجموعه های فرهنگی دست در دست هم بدهند و این پیام ها رو به نسل اینده انتقال بدهند زیرا نسل جوان دارای ظرفیت خوبی برای پذیرش این آثار است.
فائزه زنجانی، شاهین بدرحیدری - مهر